محل تبلیغات شما
دل نوشته: مسافر مهدی 
عنوان: به دنبال راه درمان
حدود سه سال از اولینباری که شروع به مصرف مواد مخدر کرده بودم می گذشت ،هم مصرف کردن برام سخت شده بودو هم تهیه مواد مخدر ،تازه این یک طرف قضیه بود.

اینکه همسرم از مصرفمن خبر نداشت خودش برام خیلی سخت بود،خیلی دوستش داشتم و گفتن اینکه معتاد شدم ودارم شیشه مصرف میکنم یک طرف، اینکه خیال میکرد مریضم و دارم سخت تو مغازه کارمیکنم و خیلی دلسوزم بود یک طرف.روز به روز وضعیت جسمی و روحی من بدتر میشد وهمسرم داشت با خیال مریضی من بیشتر و بیشتر دچار تخریب میشد.

تازه با این حال وتوصیف هنوزپیش خودم قبول نداشتم معتاد شدم و سخت با واژه معتاد مشکل داشتم ،یهوقتهایی که خوب مصرف کرده بودم اگر یه مشتری وارد مغازه میشد که مصرف کننده بود بهدیگران میگفتم :آخه چرا با خودشان این کارها رو میکنند مگه عقل ندارند ؟مگه چقدراراده میخواد ترک کنند و خیلی حرفهای دیگه.

کم کم شروع کردم بهخود درمانی و کارهای خود سرانه .اولین کار تنها کاری هم بلد بود سقوط آزاد یا ترکیابویی بود .روزاول قطع مصرف میکردم وشروع میکردم به خوردن نوشابه های انرژی زا وگوشت وسوپ و مایعات فراوان .برداشت غلطی که پیش خودم داشتم این بود که خودم میتونمو با خوابیدن درست میشه.همسرم دیگه از بس این حالات و کارهای اشتباه من رو دیدهبود دچار شک و نگرانی زیادی شده بود.دیگه آخرش یه شب که حالم خیلی بد بود با همرفتیم درمانگاه و به خاط افت فشار شدید بستری شدم ،وقتی که از درمانگاه برگشتیمدیدم خیلی خسته شدم ووقت مناسبی برای اعتراف به اعتیاد خودمه، دل رو به دریا زدموهمه ماجرا رو از اولین بار مصرف تا آخر گفتم .جالب اونجا بود به خاطر خصوصیاتاخلاقی گذشته من نمیخواست قبول کنه و باورش نمیشد. خیلی ناراحت شد اما مهمترین نقطهزندگی من اونجا بود که تحت هیچ شرایطی پشت من رو خالی نکرد و از فردای همون روز شروعکرد به پرس و جو کردن وتحقیقات در مورد ترک و مداوای من.

مدت زیادی گذشت و چندتا کلنیک هم رفتم اما به هر بهانه ای که  بود از خوردن متادون وقرص و استفاده از روشهایکلینیک ممانعت کردم،حالا حدود سه سال از روزی که به همسرم گفته بودم میگذشت وتخریب همسرم هر روز بیشتر  و بیشتر میشد.تااین که یه شب که از مغازه برگشتم،بهم گفت که از روی تله تکست تلوزیون یه جایی روبه اسم کنگره 60 پیدا کردم ،جای خیلی خوبیه حتما باید با هم بریم تهران و اونجاشروع کنی به درمان .نمیدونم چه دلیلی داشت اما هیچ مخالفتی نکردم با رفتن به تهرانپیدا کردن راه درمان به شکر خدا راه تازه ای تو زندگی من و همسفرم باز شد ،راهی کهاگر بهترین وبزرگترین دانشگاههای دنیا رو میرفتم به طور یقین به آموزشهای اکنوننمی رسیدم،راهی که اگربا بزگترین شخصیتهای دنیا می نشستم هیچ وقت به این حال الانمنمی رسیدم و اگر امروز با آرامش و آسایش در زندگی شخصی خودم به سر میبرم وبا حالخوش در کنگره خدمت میکنم مایه افتخارمن است واین همه از آنجا شروع شد که همسفرم مرا با کنگره آشنا کرد واین راه را پیدا کردم. در اینجا جا دارد از راهنمای عزیزم که زحمت فراوانی را برای من کشیده و با تمام حال خرابیهای من کنار آمد و در مسیر زندگی من مانند چراغ هدایت بود تشکر و قدر دانی کنم 

تایپ و ویرایش:مسافر غلام رضا 

جلسه پنج شنبه مورخ98/08/09 با دستور جلسه وادی دوم و تاثیر آن بر من

جلسه پنج شنبه مورخ98/07/25 با دستور جلسه سیستم ایکس

مقاله: از حال بد به حال خوب

مصرف ,رو ,خیلی ,همسرم ,هم ,راه ,زندگی من ,که از ,شدم و ,و دارم ,شب که

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رشت نیوز وبلاگ همسفر آزاده آکادمی برند آکادمی مدیریت نام و نشان تجاری دوربین مدار بسته sighganimis طراحی حرفه ای وب سایت با Laravel و اپلیکیشن اندروید با Flutter Carl's notes تبلیغات رایگان لایف بیوتی سایت دوستان - بزرگترین سایت تفریحی ایران علم رباتیک